گاهی ما عکس ها را می سوزانیم و گاهی عکس ها ما را می سوزانند ...
پدر دلم گرد باد نا آرام سکوت توست ...
سلام
چند روزی به میلا امام علی"ع" مونده بود، همون میلادی که همه بچه ها رو چه کوچیک و چه بزرگ در تلاطم میندازه که حالا برای بهترین بابای دنیا که بابای خودم میشه چی هدیه بگیرم؟!
بین یکی از همین روزا که دور هم نشسته بودیم، یکی از بچه ها از کنار دستیش پرسید : راستی تو برای بابات چی می گیری؟
سوال سختی نبود، اما سوالی بود که تمام بدن من رو تکون داد، تا امدم بحث رو عوض کنم، صدایی شنیدم که گفت : خُرما میخرم.
آره درسته خُرما، چون تازه یه هفته از آسمونی شدن پدرش میگذره.
امروز امدم بنویسم، امدم تا هم از پدر خودم تشکر کنم و هم از پدر بهترین دوستم.
تازه میفهمم که چقدر از داشته هامون غافلیم، از نعمت هایی که بی منت در اختیار داریم و کمتر شکرگذاریم.
چند جمله ای از زبون خودم اما از ناگفته های دلِ دوستم می نویسم
سلام پدر، حالت خوبه؟ نمی دونم الان کجای این اسمون بزرگ هستی اما هنوزم جات وسط قلبِ منِ
همون قلبی که وقتی برای اولین بار رو دستات گرفتیم و به صداش گوش دادی و بابت این هدیه از خدا تشکر کردی.
امدم تا اعتراف کنم که حق فرزندی رو خوب ادا نکردم، از کَله سحر تا دیر وقت کار می کردی تا من کمبودی نداشته باشم، تا درس بخونم و مایه سربلندیت بشم. دربیست و چهار ساعت شبانه روز، گاهی فقط چهار ساعت می دیدمت، نه اینکه تو برام وقت نمیذاشتی، نه، من خودم دانشگاه بودم یا سرگرم کارام تو اتاقم.
این اواخر که در بیمارستان بستری بودی، تازه فهمیده بودم که چقدر دوستت دارم و به بودنت محتاجم. هر روز، سختیِ رفت و امد رو برای ملاقات و مراقبت ازت تحمل می کردم اما فکر اینکه دیگه به خونه برنگردی رو هرگز به ذهنم راه نداده بودم.
وقتی خبر رفتنت رو بهم دادن، باور نکردم چون نمی خواستم نبودت رو باور کنم. اما الان وقتی قاپ عکست روی دیوار به چشمم می خوره، میفهمم که چه تکیه گاهی رو از دست دادم.
پدر خوبم، آسوده بخواب. اینجا همه ما هم خوبیم جز دوری شما. اما خیالت راحت دیگه اجازه نمیدم تاریخ تکرار بشه. از این پس بیشتر مواظب مامان هستم. تو هم دعامون کن ...
....................................................................................................................
همین جا هم از آسمونی شدن یکی از پدران شهید عزیز شهرمون با این دو بیت شعر یادی می کنم
من بال و پر شهید را می بوسم
پا تا به سر شهید را می بوسم
گر لحظه دیدار فراهم نشد
من دستِ پدرِ شهید را می بوسم
و من الله توفیق
میثاقی نو
خداحافظ ای مدعی بصیرت
بنر ها بالا رفته بود، تراکت ها به در و دیوار دیده می شد. همه حرف از امدن اشخاصی میزدن
شخصیت هایی که کم و بیش برای همه اشنا بودن، بذار همین اول ماجرا معرفیشون کنم
سرکار خانم فاطمه طباطبایی متولد 1333، قم فرزند سید محمدباقر سلطانی طباطباییو جد مادری او آیتالله صدرالدین صدر (از علمای ثلاث) بود. وی همسر سید احمد خمینیبود.
جناب آقای غلامعلی رجایی متولد سال 1336 دزفول است. وی در جریان پیروزی انقلاب اسلامی و به دلیل فعالیتهای سیاسی و فرهنگی، توسط ساواک دستگیر شده و مدتی را در زندانهای رژیم پهلوی گذرانده است. و مشاور فرهنگی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام که در چند وقت اخیر نیز اهانت های بی سابقه ای را نسبت به امام روا داشته است.
آره درسته این دو نفر به دانشگاه ما دعوت شده بودن. البته حالا بماند که شنیده بودم فقط طباطبایی رو دعوت کردن و رجایی خودشون خواستن که قدم به زادگاهشون بذارن و نمیشه که آدم رو از امدن به منزل و زادگاه خودش منع کرد، اصلا دور از ادب.
خلاصه همه دانشجو ها منتظر امدن این روز بودن، همگی دلشون می خواست بدونن قراره این اشخاص چه بیاناتی داشته باشن. این یکی دو روز مرتب وب سایت ها و محیط های مجازی رو رصد می کردیم تا بیشتر باهاشون آشنا شیم.
ازقضا در وب سایت شخصی رجایی دیدم که دو هفته پیش هم دیداری به یزد داشتن و بماند ماجراهایی که چرا دانشجو ها و جمعی از طلبه ها اجازه ادامه بیانات به ایشون ندادن و حرف ها به نیمه مانده..جالا چطور رجایی خودشون اینطور نوشته اند نمی دونم :
قال رجایی : دولت ازدست داده ها! بعد ازمنتفی شدن این سخنرانی، احساس پیروزی کردند و دروبلاگها وسایتهای خود هرچه خواستند دروغ نوشتند. گویی نه قیامتی درکاراست و نه دروغ واتهام گناه کبیره است ونه فایل صحبتهای من موجود!
ما هم به همین دلیل از قبل خودمون رو مسلح کردیم تا مبادا مشکلی پیش بیاد و توهینی به رهبری و غیره بشه، اره خودمون رو مسلح به پلاکارد های شعاری و عکس رهبری و امام کردیم، اما همه این ها در کیف ها پنهان بود، چون آدم عاقل که بیخودی اسلحه نمی کشه.
روز موعود رسید، دسته دسته به سمت سالن رفتیم؛ مسئول حراست: شما دانشجو هستید؟ بله. پس اجازه ورود ندارید. چرا؟ ویژه اساتید است. کجا نوشته ؟ من دیگه نمی دونم.
دانشجو ها همه جلوی درب سالن موندیم اما بازم اجازه ورود ندادن. گفتن بعیده که بهتون اجازه بدن
گفتیم اخه کجا نوشته ویژه اساتید؟ جواب میدادنم این برنامه برای تجلیل از اساتید به بهانه هفته معلم هست.
گفتیم نامه این برنامه رو خودمون دیدیم به بهانه سالروز تاسیس دانشگاه بوده و دلیلی نمیشه که به ما اجازه ورود ندید.
پنج دقیقه گذشت ده دقیقه یک ربع نیم ساعت، دیدیم نه بابا انگار قصد اجازه ورود نمیدن و برنامه چند دقیقه ای هست که شروع شده. مجبور شدیم سلاح بکشیم، پلاکارد ها بالا امدن و شعار "مدعی اندیشه بصیرت بصیرت" و " دانشجو بیدار است ، از حامی منافق بیزار است " رو دختر و پسر با هم سر دادیم.
جمعیت عظیمی بودیم، راستش اولش خودم از این جوشش و سرو صدای خودمون ترسیدم اما یه لحظه به خودم امدم که چرا ترس، مگه ما چیزی خلاف دین خواستیم، اصلا ترس از چی، از ستاره دار شدن، از اخراجی. نه؛ بخودم امدم و محکم تر ایستادم، چون من برای گرفتن حقِ خودم امده بودم، چرا که حق دادنی نیس، گرفتنی هست.
دوربین و گوشی بود که از هر گوشه و کنار عکس و فیلم می گرفتن. از پنجره های طبقه بالا شاهد دیدن دوربین های بزرگ دانشگاه بودیم که از گوشه پنجره و پشت پرده مخفیانه فیلم می گرفت.
دوربینی دیدیم که گفتن از طرف صدا و سیما بوده. از طبقه بالایه لیوان اب ریختن روسرمون، اما بچه ها تکون نخوردن. صدامون داخل سالن هم رفته بود، از ما تقاضای 5 دقیقه فرصت کردن، به احترامشون ساکت موندیم، نتیجه اینطوری اعلام شد: سه نفر خانم و سه نفر اقا به نمایندگی از همتون میتونن بیان داخل.
برنامه رو به اتمام بود و حراست از پس ما بر نیومده بود، خواستن با این کارشون جلوی دهن ما و همه ی حرف ها و سایت های خبری رو بگیرن، که بگن بیخودی سر و صدا کردن چون چند نفری دانشجو داخل بودن.
گفتیم داخل این افتاب خوزستان و سرپا نموندیم که فقط سه نفر بره داخل، یا همه یا هیچکس.
گفتن می ترسیم برین داخل و نظم رو بهم بریزین و شعار بدین، گفتیم نه همچین کاری نمی کنیم؛ الان هم اگه اقدام ه این کار کردیم بخاطر اینه که بهمون اجازه ورود ندادین.
گفتن باشه حرفی نیس اما سالن جای خالی نداره ( حالا خودمون بذار اینو هم بگم که تعداد اساتید برای استقبال از این اشخاص انقدر کم بوده که از خدمه هم برای حضور دعوت کرده بودن ) بعد از اتمام برنامه از افرادی که داخل بودن، پرسیدیم که سالن کاملا پر بود؟ گفتن نه جای خالی زیادی بو د که میشد دانشجو ها هم باشن.
گفتیم حالا راجع به چی حرف زدن؛ برخی می گفتن حرف هاشون زیاد به درد بخور نبوده و الا ما سالن رو ترک نمی کردیم. طباطبایی راجع به اموزه های امام و رجایی از عرفان حرف زدن..
خب دیگه اینم از گفته های میثاقی نو؛ و در اخر سلام و خداقوت میگم به همه ی حامیان حق و بیداری.
پ ن 1: درسته که ما موفق به ورود نشدیم اما اعتراض خودمون رو اعلام کردیم و به گوش همه رسید. ما هم می تونستیم با زور وارد بشیم و یا حتی جلوی سخنرانی رو بگیریم اما ما احترام سرمون میشد و خلاف خودشون قصد اهانت به کسی رو نداشتیم.
پ ن 2 : میشه گفت خوده مهمانان از ورود ما ترس داشتن، و الا به حراست و ریاست میگفتن که به دانشجو ها اجازه ورود بدین.
میثاقی نو
اینم چندتا عکس