سلام..
این بار نوشتم برای مخاطب خاصی که فکر نکنم اصلا اینو بخونه...
تا حالا هیچ وقت داخل هیچ وبلاگی از غصه ننوشته بودم..امشب دلم گرفته، امدم تا هر چی دلم میخواد بنویسم
همه میگن زندگی بالا و پایین داره..سختی داره.. روز های خوش و نا خوش داره...اونا می گفتن و منم میگفتم چشم..حق با شماس..
تو زندگی افراد زیادی دور و بر ماها هست..دوست..غریبه..آشنا.. همسر ..خونواده و خیلی های دیگه..
از بچگی یاد گرفتم حتی در بدترین شرایط هم نباید ابراز تنفر از شخصی کنم.. فقط اجازه دارم دیگه دوستش نداشته باشم..همین
از همون بچگی خیلی ها می گفتن دوستت داریم..خب دوران کودکی هم عالمی داشت..
بزرگ تر شدم..دور و برم شلوغ تر شد.. با افرادی بیشتری معاشرت داشتم..اما هنوز آدم شناس نشدم
ادم شناس نبودم چون تشخیص حرف واقعی از فانتزی برام سخت بود.. نه که شعور تشخیص نداشتم، نه.. می خواستم خوش بین باشم.. اما زمونه نمیذاره..
یکی نیس بگه هی روزگار، آخه کسی باهات بازی نمی کنه، چرا میای با من بازی کنی...اخه مگه من هم سن و سال تو هستم..
از اینکه برای انجام کاری سر کسی منت بذارم، متنفرم.. یا نباید کار و مسئولیتی بگیرم یا باید بی منت انجامش بدم..
الان اگه ناراحتم بخاطر خودم نیس.. بخاطر وقتی که برای انجام چیزی که ازم خواستن نیس..
ناراحتی من بخاطر حرفای اطرافیام هست.. بخاطر دوستی که خیلی راحت پسم زد..
دوستی و عشق فقط بین دو جنس مخالف نیس.. بین دو دوست هم صورت می گیره...
اصلا حال و روز مساعدی ندارم..یه چیزی تو مایه های بی هوشی..اما خواستم بنویسم تا یادم نره دوست خوب کیه و چه جور آدمی باید باشه...
کسی که ادعای دوست داشتن می کرد.. یکی بود که می گفت از ناراحتی من میخواد نفسش بگیره..
کسی بود که می گفت وقتی بغض داری ، نمی دونی من چه حالی میشم..
اما الان تبدیل شد به کسی که خیلی راحت بهم تهمت دروغگو بودن زد.. بهم گفت برو گ.م شو.. گفت حلالت نمی کنم
اما از اشک و لرز و هق هق و درد زبونم نچرخید تا بگم این منم که نباید حلالت کنم..این منم که باید به تو بگم دروغگو..
دوستی که این قدر راحت از دوستش جدا بشه..دیگه دوست نیست..
هر جا هست براش آرزوی موفقیت می کنم.. فقط خواستم بهش بگم خیلی دوستت دارم...
92/12/6